سفرنامه شهر یزد ، شهر بادگیرها و ثبت ملی
به گزارش تور بالی اندونزی، برنامه سفر سه روزه برای شهر یزد چیدم. البته نه خود یزد، می خواستم برم روستای سریزد که توابع شهرستان مهریز هست و اولین دوره از مسابقات جهانی هنرهای رزمی سواره در ایران رو ببینم. آره شاید باورتون نشه اما این مسابقه قرار بود برای اولین بار در ایران و در روستای سریزد برگزار بشه. لوازم مورد نیازم رو جمع کردم و برای رفتن به استان و شهر یزد آماده شدم.
چهارشنبه 96/9/1
مجبور بودم برم دفتر و از محل کارم راه بیوفتم. البته با ساک سفر رفتم تا از همون جا بلیط هارو چک کنم و راه بیوفتم. برای اون روز پرواز نداشت و من نمی خواستم روز افتتاحیه مسابقه رو از دست بدم به خاطر همین تصمیم گرفتم هر چند سخت چهارشنبه شب با اتوبوس به سمت یزد حرکت کنم.
ساعت 10 برای پایانه بیهقی اسنپ گرفتم چون تو سایت دیدم که 11 حرکت داشت. خیلی زود رسیدم و از خوش شانسی یه صندلی خالی داشت به قیمت 49 هزار تومن خریدم (البته متوجه شدم که از قبل بلیط اتوبوس رو هم بخرم بهتره چون ممکنه بلیط گیرم نیاد)
قبل از 11:30 به سمت شهر یزد حرکت کردیم. از اونجایی که متاسفانه من هیچ جوره نمی تونم بخوابم موزیک گوش دادم و منتظر شدم تا برسم.
پنجشنبه 96/9/2 ساعت 7:30 صبح
رسیدم ترمینال غدیر تو شهر یزد. من با آقای دهقان که مسئول میراث فرهنگی اردکان بودم همانگ بودم تا با هم به سریزد بریم. ایشون به استقبال من آمدن و چون تایم داشتیم و منم گشنه بودم به هتل صفاییه رفتیم و جاتون خالی صبحانه مفصلی خوردم. بعد از صبحانه دنبال دو نفر از آشنایان آقای دهقان رفتیم که قرار بود در مراسم افتتاحیه شرکت کنن و 4 نفری به سمت سریزد حرکت کردیم.
افتتاحیه ساعت 10 شروع می شد و جمعیت زیادی برای بازدید از منطقه ها مختلف حضور داشتن. از صدا و سیما و بعضی رسانه ها که منم بین اونها شروع به عکاسی و فیلمبرداری کردم. خیلی برنامه جالبی بود اول شرکت کننده ها با معرفی که از چه کشوری آمدن از بین تماشاگرا رد شدن و بعد برنامه های مربوط به افتتاحیه شروع شد. یه چیز جالب دیگه این بود که مسابقه در روز جشن تولد 2000 سالگی سریزد برگزار گردید و درست در برنامه کیک مربوط به روستا به وسیله دو فرشته کوچولو بریده شد.
برنامه افتتاحیه تا ساعت 12 طول کشید و مسابقه برای ساعت 2 شروع میشد. منم خسته از راه تصمیم گرفتم حداقل لوازمم رو به اقامتگاه ببرم و آبی به صورتم بزنم شاید خواب و خستگی از سرم بپره. اقامتگاه من در مهریز بود که فاصله زیادی هم تا سریزد نداشت. برای مستقر شدن به سمت اقامتگاه حرکت کردم.
ساعت 1:20 دقیقه روز پنجشنبه
اقامتگاه بومگردی سرای گردشگر جایی بود که قرار شد دو شب اقامت داشته باشم. سرای گردشگر عالی بود و محوطه فوق العاده زیباش و اتاق های تمیزش حسابی جذبم کرد. به من اتاق دو نفره دادن چون قرار بود همین شب یکی از دوستانم به من ملحق بشه و تا شنبه پیش من بمونه. اتاق رو تحویل گرفتم و یه دوش سری گرفتم و دوبار به محل برگزاری مسابقه و سریزد برگشتم.
مسابقه شروع شده بود و شرکت کننده ها که هم مرد بودن و هم زن سوار بر اسب به محل مورد نظر تیر پرتاب می کردن. تماشاچی ها هم در حال لذت بردن از مسابقه بودن اما یک لحظه به این موضوع فکر کردم که اگه این برنامه در شهرهایی بزرگی چون تهران برگزار می شد چه جمعیتی برای تماشا مسابقه به محل اجرا می رفتن.
اوضاع آب و هوا بهم ریخت و طوفان شن شد. من خیلی خسته بودم و گرد و غبار هم داخل چشمام رفته بود. واقعا نمی تونستم برای ادامه مسابقه بمونم به خاطر همین تصمیم گرفتم از کاروانسرا و قلعه سریزد هم بازدید کنم. قلعه سریزد یکی از کهن ترین و بزرگ ترین صندوق امانات بانکی ایران و دنیا بوده و قدمتش به قرن 3 تا 7 میلادی میرسه. فوق العاده مجذوب کننده و تماشایه و بازدید از قلعه از واجباته سفر به مهریز شناخته میشه.
خیلی خسته شدم و به مهریز و اقامتگاه بومگردی سرای گردشگر برگشتم. ساعت نزدیک 6 بود و هوا تاریک شده بود. درخواست چای کردم و با آقای شاه بیدکی صاحب اقامتگاه کمی صحبت کردم. اتفاقا صحبت های جالبی هم شد از اینکه اصلا قرار نبود اینجا تبدیل به اقامتگاه بشه و تنها برای سرگرمی خود و خانواده در نظر گرفته شده بوده.
از خستگی بیش از حد نفهمیدم چیشد که بعد از خوردن چای به اتاقم برگشتم و خوابیدم تنها چیزی که یادم میاد این بود که روز بعد ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم.
آدینه 96/9/3 7 صبح
به دوستم زنگ زدم و گفت هنوز به اردکان هم نرسیده و تا 10 به اقامتگاه مهریز میرسه. منم نمی تونستم صبر کنم تا با هم صبحانه بخوریم چون خیلی گشنم بود. ساعت 8 صبح و رد نموده بود که به قسمتی که صبحانه سرو می شد رفتم. خیلی شلوغ بود و آقای شاه بیدکی حسابی میهمان داشت. از شهردار کرج گرفته تا شهرهای دیگر چون مشهد که برای بازدید از مسابقه به این منطقه سفر نموده بودن. نشستم و صبحانه مفصلی خوردم. (نیمرو، چای، خیار گوجه، کره، عسل و پنیر البته همراه با نان داغ و تازه)
مجبور به انتظار بودم تا همراهم برسه. به اتاق برگشتم و چند تلفن زدم تا هم وقت بگذره هم گذر زمان رو متوجه نشم.
بلاخره همراه من ساعت 10 صبح رسید و چون گشنش بود با هم رفتیم تا صبحانه بخوره. ممنون از آقای زارع که دوباره از ما پذیرایی و صبحانه مفصلی برای همراه من آماده کردن.
به اتفاق رویا به اتاق برگشتیم. از اونجایی که رویا تو اتوبوس و هر حالتی می تونه بخوابه زیاد کمبود خواب نداشت و منم پیشنهاد دادم اون روز رو به گردش در شهر یزد اختصاص بدیم و شب کامل استراحت کنیم. البته تا این تصمیم عملی بشه ظهر رو رد نموده بود. آقای شاه بیدکی مارو تا میدون شهرداری همراهی کردن تا از اونجا بتونیم سوار خطی شده و به شهر یزد بریم. از میدون شهرداری مهریز هم تاکسی یزد بود هم اتوبوس که ما تاکسی سوار شدیم و نفری 3500 تا یزد دادیم.
من چون در سفر قبلی که به یزد داشتم نتونستم پیروز به بازدید از دخمه زرتشتیان بشم تصمیم گرفتم اول به اونجا سر بزنم. یه فضای بزرگ که هنگام ورود بلیط 3000 تومنی خریدیم و وارد شدیم. دخمه زرتشتیان به برج خاموشان و برج سکوت هم نامیده میشه و ساختار عجیبش مجذوب کننده و تماشایه. تو محوطه قدم زدم و عکاسی کردم.
بعد از دخمه ها رفتم سمت مسجد جامع یزد. وای که این مسجد نفسم رو بند میاره با اون رنگهای آبی کاشی هاش و مناره های چشم گیرش. سوار تاکسی شدیم و به سمت مسجد حرکت کردیم. سر کوچه سنگفرش که وصل می شد به مسجد پیاده شدیم تا روی سنگفرش ها هم قدم بزنیم. با اینکه هوا سرد بود اما گردشگر های زیادی برای بازدید از مسجد اومده بودن. ما هم مسیر رو گرفتیم تا به مسجد برسیم. آسمان ابی و تمیز باعث شد تا عکس های فوق العاده ای از دیوار و مناره و ورودی لوله زنبوری مسجد بگیرم. کمی هم دم در مسجد نشستم و از فضا لذت بردم. دلم نوشیدنی خواست به خاطر همین به کافه ای که تو مسیر دیدم رفتم. کافه فوکا.
کافه فوکا از کافه های خوب اون محدوده بود البته این رو از تعداد زیاد گردشگر هایی که داخلش بودن متوجه شدم. من هم طبق معمول برای اینکه زیاد ریسک هم ننموده باشم لته سفارش دادم. البته لته و موکا برای همراه :) عالی بود و خوش طعم. واقعا علت جمعیت رو از این نوشیدنی های خوش طعمش فهمیدم.
ساعت 4 رو رد نموده بود منم برای اینکه نور رو کامل از دست ندم پیشنهاد دادم به باغ دولت آباد هم بریم. دلم می خواست دوباره اون باغ و با اون بادپیر رو ببینم. به اتفاق رویا به سمت باغ دولت آباد حرکت کردیم. واقعا که این باغ از زیباترین و تماشای ترین باغ هایی که در زندگیم دیدم. منم دوباره از هر زاویه ای که میشد شروع به عکاسی کردم.
دیگه گشنم شد و گفتم تو کافه باغ پیتزا بخوریم که موافقت نشد. البته چون شنیده بودیم کافه رستوران کافئین غذاها و نوشیدنی های خوبی داریم به سمت اون حرکت کردیم. کافئین تو محله صفاییه و خیابان وزیری قرار داشت ما هم رفتیم. فضای آروم و خوبی داشت هم کافه بود هم یه قسمتیش رو سنتی درست نموده بودن که ما روی تخت بخش سنتی نشستیم و جوجه با استخون سفارش دادیم. سفارش ما رو با تزئین و ظاهر زیبا آوردن اما متاسفانه مزه اش زیاد آنچنان که باید خوب نبود :(
دیگه دیر شده بود و ما هم نزدیک به 40 دقیقه راه داشتیم تا به اقامتگاه برسیم. رویا خسته بود و به خاطر همین به اتاقمون رفتیم و بعد چای و کمی مصاحبه استراحت کردیم. البته لازمه بگم که ساعت نزدیک به 12 شب بود.
شنبه 96/9/4 ساعت 10 صبح
من تو مهریز اقامت داشتم اما مهریز رو ندیده بودم. برای اون روز یه برنامه 3 ساعته ریختم تا مهریز رو ببینم و بعد به ترمینال برم. چون قرار بود با اتوبوس ساعت 2 به سمت تهران حرکت کنم.
ساعت 9 صبح برای خوردن صبحانه به اتاق مخصوص پذیرایی رفتیم. دوباره صبحانه عالی خوردیم و از آقای شاه بیدکی پرسیدیم که کجا رو ببینیم. ایشون باغ پهلوان پور و کوه ریگ رو پیشنهاد دادن و من به این دو مورد درخت کهنسال منگاباد رو هم اضافه کردم.
اول به سمت درخت حرکت کردیم. این درخت سرو 2000 ساله در پارک سرو قرار داشت. بازدید از این درخت که دومین موجود زنده 2000 ساله در استان یزد شناخته میشه از واجبات سفر به استان یزد هست. روی توضیحات نوشته بودن که تنه اصلی که ارتفاع زیادی داشت حدود 45 سال پیش بر اثر طوفانی شکسته شد. درخت سرو جز جاذبه هایی بود که همواره دلم می خواست از نزدیک ببینم.
به اتفاق رویا و آقای شاه بیدکی به سمت کوه ریگ حرکت کردیم. کوه ریگ از دور بیشتر به منطقه ای کویری شباهت داشت تا کوه با اون تل های ماسه ای تمیز. از ماشین پیاده شدیم و حدود 3 دقیقه پیاده روی کردیم تا به کوه برسیم. کفش هامون رو در آوردیم و روی شن های تمیز و خنک راه رفتیم. این قسمت عالی بود منم فکر می کنم یک ساعتی شد که روی رمل ها نشستم و لذت بردم.
خیلی دیر شد و متاسفانه به بازدید از باغ پهلوان پور نرسیدم. آقای شاه بیدکی ما رو دوباره تا میدون شهرداری رسوندن تا به یزد و بعد به ترمینال بریم. مقصد مسافر داخل تاکسی هم ترمینال بود به خاطر همین با مشخص مبلغی اضافه تا ترمینال غدیر رفتیم.
ساعت 2 رو رد نموده بود که اتوبوس ما حرکت کرد و این طور که برآورد کردم تا قبل 11 به تهران میرسیدم. سفری راحت و بدون خطری بود و به فهرست برترین سفرهایی که داشتم اضافه اش کردم.
منبع: همگردی